سفارش تبلیغ
صبا ویژن






















بهانه ی بهار

پنجشنبه رفتم دیدن یکی از دوستان خانوادگیمون که نتیجه اش این شد که از دو پست قبلترم خجالت بکشم.

این دوستمون یه دختر یکساله و نیمه بامزه و خوشگل داشت که قسمتی از روده‌اش تکمیل نشده بود و مجبور شده بودند قسمتی از روده‌اش رو از شکمش بیرون بیارند که از اونجا دفع داشته باشه. اگه بهار  4ساعت یکبار باید عوض می‌شد، اون کوچولو ساعتی 4بار عوض می‌‌شد. عوض کردنشم خیلی سخت و هزینه بردار بود. مامانش نمی‌تونست حتی یک ساعتم تنهاش بزاره. از خوابش پرسیدم، گفتن این به خاطر قرصاش شب‌ها نمی‌خوابه، صبحا یه چند ساعتی می‌خوابه.

ظاهر کوچولو اصلا نشون نمیداد. روحیه مامانش عالی بود. می‌گفت سر زایمانم فهمیدم که روح از بدنم خارج شد، بعد حس کردم چقدر دست خالیم، از خدا خواستم برم گردونه تا خدمت خلقش را بکنم. می‌گفتم مرگ رو دیدی که به تب راضی هستی.

اون مادر به بلوغ مادر شدن رسیده بود.

خدایا شکرت


نوشته شده در یکشنبه 92/12/4ساعت 1:24 صبح توسط بهار| نظرات ( ) |